سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از خیر پرسیدند فرمود : ] خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود ، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردبارى‏ات بزرگمقدار ، و بر مردمان سرافرازى کنى به پرستش پروردگار . پس اگر کارى نیک کردى خدا را سپاس گویى و اگر گناه ورزیدى از او آمرزش جویى ، و در دنیا خیرى نبود جز دو کس را : یکى آن که گناهانى ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید ، و دیگرى آن که در کارهاى نیکو شتابید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 
semnanhonar.ParsiBlog.com
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :2
کل بازدید :235740
تعداد کل یاداشته ها : 321
103/2/29
5:34 ع
شهید ماشاالله صفاری ،شهید شاخص سال 1396 - جامعه هنرمندان متعهد: وبلاگ فرهنگی هنری ویژه استان سمنان

 

جواد جمیری، مسئول فرهنگی، اجتماعی سازمان بسیج هنرمندان کشور در گفتگو با  خبرنگار ما، در خصوص  جواد جمیری، مسئول فرهنگی، اجتماعی سازمان بسیج هنرمندان کشور در گفتگو با  خبرنگار ما، در خصوص معرفی  شهید شاخص سال گفت:هر سال را با نام و یاد یکی از شهدای هنرمند آغاز می کنیم وامسال نیز مانند هر سال نوروز را و سال جدید را با نام شهیدی جاوید آغاز می کنیم . 

شهید  ماشاالله صفاری از شاعران انقلابی است که امسال را به نام او نام گذاری کرده ایم.

 

شهید شاخص سال 1396 بسج هنرمندان

زندگی نامه شهید : 

  بسم رب الشهداء و الصدیقین

  شهیدماشاالله صفاری ( بندی سیرجانی)از سال 1342در عنوان جوانی همراه با نهضت امام مبارزاتی را با رژیم ستمشاهی شروع کرد چند سال قبل از انقلاب با همراهی شهید نصیری لاری از شهدای هفتم تیر (هفتاد و دو تن )مبارزاتش را گسترده تر کرد ایشان به همراه چند تن از دوستان بسیار نزدیکش بعنوان هسته های اولیه مبارزات علیه طاغوت در شهرستان سیرجان شناخته میشوند

شهید از ذوق و قریحه خود برای رسیدن به اهداف و پیشرفت انقلاب اسلامی استفاده میکرد و در مناسبات مختلف از استعداد خود بهره میگرفت و اشعارش باعث ایجاد شور در مردم مبارز سیرجان میشد

 پس از به اتش کشیدن مسجد جامع کرمان و سینما رکس ابادان یکی از شعارهای جاودانه اش را سرود :

 

مسجد کرمان را، کتاب قران را، رکس آبادان را، شاه به اتش کشید

            از جمله شعارهای دیگر:    

         بنازم خداوند اگاه را   خدایی که زد بر زمین شاه را    بت وبت پرستان گمراه را

                                                            و

مارا خمینی صاحب اختیار است   نه کارتر و نه شاه و بختیار است

هر روز محبوبیت او در بین مردم و مبارزان بیشتر وخشم رژیم ستمشاهی علیه او برانگیخته تر میشد .از انجا که در بدیهه سرایی خوش ذوق بود در بحبوحه رفتن شاه مردم مبارز به سردمداری شهید و دو تن ازدوستان بسیار نزدیکش وبا شعر ها و شعار های به موقع شهید که باعث شور مردم شده بود موفق به پایین اوردن مجسمه شاه شدند و انقدر فشار های ژاندارمری سیرجان به زیاد شد که به همراه همسرش شبانه از سیرجان فرار کردند و به کرمان رفت شعر ها گفت و شعار ها ساخت ودر اولین فرصت به سیرجان بازگشت وتا اخربه مبارزاتش ادامه داد  وبعد از انقلاب  با اینکه او پشنهادپست های گوناگون در سیرجان واستان کرمان داشت از جمله فرمانداری سیرجان و ... حتی اسلحه و محافظ همه را رد کرد و مخلصانه به فعالیتهای فرهنگی خود ادامه داد 

       همانطور که خودش میگوید:

  نشدم منحرف از راه خدا                  بود با انکه بسی دام بلا

قصدم این بود به قران مجید             که شوم در ره اسلام شهید

از گناهان همگی پاک شوم             ابرومند در افلاک شوم

دل ز لذات جهان برگیرم                جام از ساقی کوثر گیرم

همانطور که وصیت کرده بود این شعر بر روی سنگ قبرش حک شد

او حدود بیست جزء قران را حفظ بود بارها بری جبهه نام نویسی کرده بود که دوستانش از او می خواستند پشت جبهه فعالیت داشته باشد او هم شعر میگفت هم مداحی میکرد و این را مدیون مادر بزرگوارش بود که در زمان رضا خان مدرس قران و مداح اهل بیت بود پرورش در دامان چنین مادری تقدیری چنین زیبا برایش رقم زد.

اذر ماه 1364در هفته بسیج هنگامی که کاروان راهیان کربلا برای یاری رساندن ،پشتیبانی و تقویت روحیه رزمندگان دلیر اسلام عازم مناطق جنگی بود کاروان فرهنگی ارشاد با ترکیبی قوی و منسجم وبا حضور جمع کثیری از شعرای استان و هنرمندان ونیروهای فرهنگی نیز عازم شدند تا رسالت هنر وادب را در قبال دفاع جانانه امتی مقاوم و تنها بانجام رساند در این میان ودر طول مسیر دو چهره درخشان بلحاظ خصوصیت های ویژه و خلوص و صفایشان توجه همراهان را به جلب نمود ماشاالله صفاری (بندی سیرجانی )که نمک هر انجمن بود و حسین ارسلان( رخشا ) که با سیر در عالم عرفان و ملکوت جذابیت خاصی در سخنانش مشهود بود و بالاخره پس از فراز و نشیب ها  وخاطرات بس شیرین وبیاد ماندنی کاروان به مقصد رسید انجا که میعادگاه همه عاشقان بود و هرانچه  و هر انکه می خواستی در ان جا می یافتی  هرچه بود عشق بود و هر که بود عاشق .

یک هفته ای با حضور کاروان در جمع رزمندگان در یگانهای مختلف می گذشت وپای این کاروان شعر و  آن دو همسفر ویژه به هر محفلی که میرسید شوری به پا میکرد و حالتی نو و اولین عکس العمل ان در مجاورت رزمندگان اسلام بلا فاصله متجلی میشد و هر کس سعی میکرد مقصود و منظور خویش را در قالب شعر ویا با حالتی موزون به طرف مقابل برساند  حتی پیش می امد که دلیر مردان از شاعران  وبخصوص (بندی )که تسلط  و مهارت عجیبی  در بدیهه سرایی داشت در خواست شعر فی البداهه ودر وصف هر شهر و دیاری میکردند و او نیز صادقانه و با خلوص و بدون تکلف برایشان شعر می سرود پس از طی مراحل شب شعری در محل مهدیه لشکر 41 ثارالله و با حضور شاعران تشکیل گردید بندی خود مجری شب شعر بود ودر لابلای اعلام برنامه ها وبه تناسب ودر قالب شعر سایرین شعری می سرود وشعر خویش را نیز عرضه میکرد ودر پایان جلسه نیز کل  محتوای جلسه را در قالب شعر تنظیم و به لشکریان اسلام هدیه کرد نوبت به رخشا که رسید گفت من یکی از افتخاراتم این است که 20سال معلم هستم و امروز در جمع شما خود را شاگرد مییابم و هر یک از شما را معلمی بزرگوار که باید درسها از شما گرفت و در لحظات پایانی جلسه ناگهان حالت نو در بندی پیش امد و اینبار که پشت میکروفون قرار گرفت با حالتی معصومانه و با خلوص عجیبی گفت من چون قصد دارم که       ان شاالله فردا شهید بشوم گفتم شاید فرصتی نباشد که همه اشعارم را برای شما بخوانم این بود که هرچه شعر داشتم امشب برای شما خواندم این گفته بالبخندی از جانب رزمندگان بدرقه شدو جلسه به پایان رسید در محل استراحت بندی حالت پیش امده را حفظ کرد و در خوابگاه سایرین را بدور خودش جمع کرد و مجلس ختمی برگزار نمود و حتی می گفت معمول است در مجالس ترحیم کاکائو میدهند من چون کاکائو ندارم مقداری نان بربری خشک بهمراه دارم و انها را اورد و به مهمانان دادو از انها خواست که برایش فاتحه بخوانند و طلب امرزش کنند این امر نیز به شوخی برگزار شد تا سرانجام روز موعود فرا رسید صبحگاه بیستم اذر 64 مقصد اسکله تبور (حورالعظیم)سنگرهای کمین رزمندگان واین خواست هردو انها بود حضور در ابتدایی ترین خطوط نبرد صبح روز 20پس از طی مسیر و حضور در اسکله تبور انتظار امدن قایق انان را بی تاب کرده بود هر یک سعی داشتند بی تابی خویش  و انتظار را با کاری پشت سر بگذارندگاهی صحبت با رزمندگان و گاهی گرفتن عکسهای یادگاری یکی از برادران ارشاد کرمان که بندی به او لقب عکاس الشعرا داده بود این مهم را عهده دار بود یعنی ثبت اخرین لحظات عمر دو سردار شعر و ادب ناگاه صدای بندی اورا متوجه خودش کرد که فلانی بیا من یک همشهری پیدا کرده ام سپس برلب اب ایستاد و گفت بیا اخرین عکس را با همشهری ام بگیر ورخشا نیز به انان ملحق شد و انگاه هردو شهید در اخرین لحظات قبل از سوار شدن بر قایق اخرین عکس خویش را گرفتند بالاخره انتظار بسر امد و قایق اماده شد همه چیز مهیاست گویا تقدیر این بوده که روز به نیمه برسد واین قایق که از ابتدای روز برادرانی برای راه اندازیش در تلاش بودند به مرکب شهادت تبدیل شد همه سوار شدند در ابتدای راه قایق ران برای گرفتن سوخت به سوی اسکله راند ودر میانه راه صدای غرش ضد هوایی و انفجار بمبهای دشمن در هم امیخت قبل از رسیدن به لبه دیگر اسکله راکتی در اب و پشت قایق منفجر شد و پس از ان درست در لبه اسکله ودر هنگام پیاده شدن حاضرین در قایق بمبی خوشه ای در فاصله یک متری بالای قایق منفجر شد و پس از لحظاتی گیجی و سر در گمی که شاید در اثر موج انفجار حاصل شد بندی و رخشا هریک با بدنی مجروح که اماج ترکش های بمب خوشه ای قرار گرفته بودبر گوشه ای از خاک افتاده بودند پس از ان زخمی ها به بیمارستان امام رضا (ع) در پشت خط منتقل شدند اما تلاش پزشکان مؤثرواقع نشد و دو عزیز  همراه هم به عهدی که بسته بودند وفا کرده و به شهادت رسیدند

اینک زندگی پر افتخار این شاعر خوب و صمیمی ومتواضع را براساس دست نوشته خودش مرور میکنیم :

من ماشاالله صفاری در بیستم دیماه هزار و سیصدو بیست و شش در سیرجان متولد شدم پدرم محمد جواد معروف به محمد جعفر پسر بخشعلی صفار از مردم ساردوئیه بوده و پداران او هم مسگر بوده اند که در گذشته ای دور از ساردوئیه به سعید اباد امده  و ماندگار شدند مادرم از طرف مادر نوه علی محمد یزدی است که او هم کاسب و رنگرز بوده و از یزد به سیرجان امده اما از طرف پدر دختر درویش جعفر است و درویش جعفر پسر درویش محمد علی از طایفه بچافچی و از تیره عباسلو است واین درویش محمد علی که عشایر اورا درویش مندلی میگفته اند شاعر و درویش بی نیاز بوده و اکثر عمر خود را با کتب مذهبی و ادبی گذرانده گر چه راه امرار معاشش کشاورزی بوده و از عایدات دهات بیدستان چنار کف و عباس اباد که مختصری از انها را مالک بوده روزگار میگذرانده تا انجا که شنیده ام ان مرحوم آثارش را که اغلب در مدح و مرثیه ائمه اطهار سروده بود جمع اوری کرده که متاسفانه هر چه جستجو کردم اثری از ان دیوان بدست نیامد مرحوم سرهنگ ایلپور که در امامزاده علی مدفون است می گفت درویش مندلی را بخوبی می شناسم او شاعر بود و اهل ذوق  ودر ادبیات فارسی و عربی در ایل بچاقچی بی نظیر بود حقیقت اینست که من کاسب و کاسب زاده و دارای استعداد شاعری بوده و هستم که امری خدادادی است منزل مسکونی ما مکتب خانه بود و مدرس ان مادرم بود که قران وکتب مذهبی و ادبی از جمله دیوان حافظ و صحبت لاری را تدریس میکرد و من در همین مکتب بدنیا امدم و از بدو طفولیت با کتب نامبرده اشنا شدم بهمین علت زودتر از حد معمول اثار طبع خداداد در من ظاهر شد و قبل از ورود به دبستان در حالیکه سواد نوشتن نداشتم بسیاری از ابیات حافظ و ایات قران را از حفظ  داشتم خود نیز شعر میگفتم و دیگران یادداشت میکردند در جایی گفته ام:

در دلم از روز اول عشق جانان داشتم        من نشان شاعری قبل از دبستان داشتم

اما در کلاس سوم دبستان بودم که اولین صله را گرفتم که یک چک بود اما نه چک بانک بلکه به معنی کشیده (سیلی)که از ناظم دبستان سعدی دریافت داشتم چرا که شعری سروده و خوانده بودم و یکی از همکلاسی ها گفته بود من دروغ میگویم اما وقتیکه به حقیقت امر پی برد در اجرای نمایشنامه ای ضمن تعریف از من خواست که ان شعر را بخوانم واز همان روز بود که بعنوان شاعر شناخته شدم من خیلی امیدوار بودم و خود را از بزرگان ادبی میدیدم :

لیک افسوس که مقدور نشد           انچه میخواست دلم جور نشد

کتابی نوشته ام بنام سرقت نامه که حدود 20سال بطور متناوب روی ان کا کرده ام من در بدیهه سرایی بیشتر کار میکنم و بدیهی است که یک شعر فی البداهه در ظرف چند ثانیه سروده میشود هر چقدر هم از نظر شهود عینی برای مکان و زمان خاص جالب باشد در مقایسه با اثار شعرایی که روزها برای یک قطعه شعر کار میکنند جلوه ای ندارد این بود  انچه شهید نوشته بود اضافه میکنم وی در سال54بوسیله و به معرفی دوتن از شاعران کرمانی به انجمن خواجوی کرمانی راه یافت و از همان نخستین جلسه مطرح شد مطرح در قدرت بیان، ژرف نگری ،بدیهه سرایی و حق پرستی .شهید بندی به گفته یکی از صاحب نظران علاوه بر قریحه هنری فردی حساس ودر قبال جریانات انحرافی و  افراد بدون تعهد شدیدالتاثیر بود و هرگز پیرامون ثناگویی و تملق نگشت اری کسیکه ازراه کسب و کار شرافتمندانه و پرداختن به کار رادیاتور سازی امرار معاش میکرد حقجو حقگو هم بود نمی توانست  جریانات خلاف اصول عالیه اسلامی انسانی را تحمل کند بخصوص که در جوانی سالها به ورزش باستانی روی اورده بود و یک کشتی گیر خوب مطرح و مدال اور محسوب می شد مجموعه اینها در شخص می تواند بهترین و مطمئن ترین ضامن باشد برای خوب بودن اشرف مخلوقات بودن و بندی نه به اغراق که به حق خوب بود و شریف

                                                    به روایت همسر :

او که سالها قبل از انقلاب از زمانیکه اشعار تند و انتقادیش را در روزنامه توفیق منتشر میکرد در حالیکه هنوز جوانی 22-23ساله بود در سال 56 پس از دیداری که با شهید نصیری لاری از شهدای هفتم تیر داشت به کلی ماهییت ستیزه جوییش را با نابکاران روزگار نشان داد مرید او شد و مرتب به جلسات و مکانهایی که مبارزان بارژیم طاغوت حضور داشتند میرفت شعرها میسرود وشعارها ساخت و فریاد ها زد تا جائیکه مدتی تحت تعقیب مامورین رژیم قرار گرفت حتی یک بار او را به گلوله بستند که یکی از دوستان اوشهید خلیل اصغری خود را سپر بلای او کرد و شهید شد ولی شهید بندی با عزمی جزم ادامه داد و رفت تا در اولین اعزام در گروههای تبلیغاتی هنری در 64/9/11به همراه شعرای استان ودر معیت دوست صمیمی اش شهید رخشا با کاروان راهیان کربلا عازم جبهه شد

  قسم بنام تو بندی که جان میگیرم             ازدرگه ایزدی کمی زمان میگیرم

 تا نام بلند تو دوباره فریاد کنم                از روح الهی خودت توان میگیرم