سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند خردمند را براى ما بستاى فرمود : ] خردمند آن بود که هر چیزى را به جاى خود نهد . [ پس او را گفتند نادان را براى ما وصف کن ، گفت : ] وصف کردم . معنى آن این است که نادان آن بود که هر چیز را بدانجا که باید ننهد ، پس گویى ترک وصف ، او را وصف کردن است چه رفتارش مخالف خردمند بودن است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 
semnanhonar.ParsiBlog.com
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :160
بازدید دیروز :96
کل بازدید :235660
تعداد کل یاداشته ها : 321
103/2/20
7:51 ع
سنگ...سنگ...تا پیروزی... - جامعه هنرمندان متعهد: وبلاگ فرهنگی هنری ویژه استان سمنان

 

 

روز قدس


 ...من سنگ را می شناسم...من سنگ را دوست دارم...اصلا ًمن و سنگ را رفاقتی دیرینه است...برخی سنگ را خشن می دانند...عده ای آن را بی روح می شمارند ...اما سنگ بهترین دوست من است...

من سنگ را از زمانی می شناسم که هنوز در عالم شما نبودم!...آن زمانی که مادرم- در حالیکه مرا در شکم داشت- با سنگ دوستی می ورزید...

پس از آن سنگ هم بازی من بود...همه اسباب بازی من سنگ بود و تنها سنگ دوست من بود... سپس بزرگتر شدم...ودر مدرسه،علم سنگ آموختم: «بابا آب ندارد...بابا نان ندارد...بابا سنگ دارد...بابا سنگ داد...»

آری...من بابایم را دوست دارم...اما چون نیست، یادگارش یعنی سنگ را به رفاقت برگزیده ام... هر روز کیفم پر از سنگ است که به مدرسه ی جهاد میروم وخالی است از همه چیز، جز کینه وقتی که بر میگردم...سنگ همه خشم من است در عین حال که همه محبت من است...سنگ پیام آور کینه من است...

چه زیباست آن زمان که دست یاری سنگ را می فشارم، زمانی که همه دوست نمایان از ترس، دست خود را می کشند... آری،آنان که صبح و شب دم ازمن و یاری من می زنند، هرگاه دست گرم محبت به سویشان دراز می کنم، پس می زنند، اما سنگ، دستان مرا با تمام وجود در آغوش می کشد و خویشتن را فدای فریاد من میکند...

کاش همه مردم دنیا قلبی مثل سنگ داشتند... اصلا ً کاش قلب داشتند تا میگفتم سنگدلند... کاش سنگدل بودند... آخر سنگ خیلی مهربان است...

 میدانی، هر وقت قلبم می گیرد از اسارت، سنگی در آغوش دستان می گیرم...سنگ با صبر و حوصله ی تمام درد دلم را میشنود... و سپس پیغام خشم مرا بسوی ملعونترین مردمان پرتاب می کند...

اگر بدانی آن زمان که برای بوسیدن گونه ی برادرم لبم خونی می شود، نجوای با سنگ چه لذتی دارد...اگر بدانی آنگاه که دیوار خانه ی خرابمان راموجوداتی به نام تانک و گلوله بر سرمان می ریزند، پرتاب سنگ چه غوغایی می کند... اگر بدانی وقتی خواهر شش ماهه ام بر سینه ی مادرم چون ماهی دور از آب افتاده ای پرپر می زند، سنگسار کردن قاتلان چه قصاص نیکویی است... اگر بدانی آن زمان که کاسه ی چشمانم چون کاسه صبرم از غربت لبریز می شود و قطره ای خشم بیرون می ریزد، سنگستان چه جای خوش آب و هوایی است... اگر بدانی...

 آری...سنگ... چه مهربانی ای سنگ و چه دوست داشتنی...ای همدم تنهایی من، وصیت می کنم اگر گلوله ای جای تو را در قلبم اشغال کرد، تورا بر مزارم بگذارند تا از تو جدا نمانم...آخر من نمک صفای تو را خورده ام و نمکدان شکستن به دور از مروت است...

آهای ترسوهای دنیا... منم... همان که می گویید تروریست است... من عادت کرده ام که با سنگ شجاعت شما را ترور کنم... آری... من تا خون در بدن دارم سنگ را بر زمین نمی گذارم... و فریاد می زنم:

«سنگ...سنگ...تاپیروزی... »

وعده دیدار19تیرماه

بامشت های گره کرده

گوش به فرمان مولاواماممان

القدس لنا

منبع: قرارگاه مرکزی شباب

 


94/4/18::: 10:0 ص
نظر()