به بهانه بزرگداشت حافظ:
تقابل مدح زورگویان و آزاداندیشی در شعر حافظ
اختصاصی سیمرغ: حدیثه سوختانلو -
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی فرزند بهاءالدین معروفترین شاعر عارف قرن هشتم و یکی از چهار تن از بزرگترین شاعران ایران است که معروف جهان شدهاند و حافظ نقطهی تلاقی فرهنگ اسلام و ایران در قرن هشتم هجری می باشد.
با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست اما از مجموع کتابهائی که درباره حافظ نوشته شده چنین فهمیده میشود که حافظ در اوایل قرن هشتم هجری و حدود سال 727 در شیراز متولد شده است.
پدرش “بهاءالدین محمد” بازرگانی میکرد و مادرش ا ز اهالی کازرون بوده و خانه ایشان در دروازه کازرون بود. بهاءالدین محمد پدر حافظ در عصر اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده و در آنجا از طریق بازرگانی ثروتی اندوخت ولی دیری نگذشته که زندگی را بدرود گفته و کارهای تجارتی او آشفته و نابسامان گردید. وارثان او که یک همسر و پسری خردسال بودند به بینوایی و تنگدستی افتادند. آن پسر بعدها ناگزیر شد که روزی خود را از عرق جبین حاصل نماید. با این همه هر وقت فرصت و مجالی مییافت در مکتبی که در نزدیکی او بود به کسب کمال میپرداخت و در آنجا سرمایهی علمی به کف میآورد. قرآن مجید را حفظ کرد و از همین رو بعدها تخلص خود را «حافظ» قرار داد. لقب حافظ به طور عموم به کسانی اطلاق میشود که میتوانستند قرآن را تمام از بر بدون غلط بخوانند چنانکه او گفته است:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
مسائل حکمی با نکات قرآنی
حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.
خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت و هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد و همچنین اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.
غزل حافظ، هم دارای سطوح عاشقانه چون غزل سعدی است، هم دارای سطوح عارفانه چون غزل عطار و مولانا و عراقی و هم از سوی دیگر وظیفه اصلی قصیده را که مدح است بر دوش دارد. از این رو شعر حافظ نماینده هر سه جریان عمده شعری قبل از اوست و قهرمان شعر او، هم معبود و هم معشوق و هم ممدوح است.
دیوان حافظ نزدیک چهار هزار بیت است و بر آن شرح های مختلفی نوشتهاند که از آن جمله: شرح محمد یوسف علیشاه چشتی نظامی به شرح یوسفی به زبان اردو در سال 1307هجری، مفتاحالکنوز علی حافظ الرمز از قطبالدین قندهاری، بدرالشروح از بدرالدین اکبر آبادی، شرح مشکلات دیوان حافظ از افضلالله آبادی، بحرالفلاسه الاقطفی شرح دیوان حافظ از عبیدالله خویشکی چشتی متخلص به عبیدی. به زبان ترکی نیز سه شرح بر آن نوشتهاند: شرح مصطفی پسر شعبان سروری در گذشته به سال 969 هجری، شرح شمعی در گذشته در حدود سال 1000 هجری شرح سودی بسنوی متوفی در سال 1000 هجری. دیوان حافظ یا منتخبات آن را به برخی از زبانهای اروپایی مانند فرانسه و آلمانی و انگلیسی و روسی و لهستانی و نیز ترکی و عربی ترجمه کردهاند.
آن چه شعر حافظ را از شعر شاعران دیگر جدا میکند، علاوه بر لطف خدادادی سخن این است که حافظ، شاعری سیاسی و مبارز هم هست و با زبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعی دوره خود پرداخته است و با نوع شاهان متظاهر و زاهدان ریایی و صوفیان دروغین به مبارزه ای جانانه مشغول بوده و از این رو شعر او پراز اشارههای تاریخی به اوضاع و احوال عصر اوست که بسیاری از آنها برما مجهول است.
روزگار جوانی حافظ مصادف بود با پادشاهی “جلال الدین شاه شیخ ابوالاسحاق اینجو“(774 تا 754 ه ـ ق) در فارس. این پادشاه که ممدوح حافظ شد، پادشاهی هنرپرور، با ذوق و عشرت دوست بود و در سال 744 ه - ق حاکم فارس شد. و دوره دوم زندگانی حافظ، مصادف با روزگار حکومت “امیرمبارزالدین محمد مظفر”بود که دوران تشویش خیال این شاعر بزرگ و شاعران بزرگ و دانشمندان دیگر بوده است.
حافظ از زمرهی شاگردان قوامالدین عبدالله عالم معروف آن زمان (متوفی به سال 772 هجری ) بوده است. نخست در سلک مقربان ابواسحقاینجو درآمده و سپس به پادشاهان آل مظفر پیوسته و شاه شجاع و شاه منصور از امیران این خاندان را مدح گفته است و در این ضمن با پادشاهان ایلکانیجلایر (آل جلایر) که در مغرب ایران حکومت داشتند و شاعران را بسیار مینواختند از دور روابطی داشته و سلطان احمد پسر شیخ اویس( 813-784هجری) را مدح گفته است. حافظ در زمان زندگی خود از حاجی قوامالدین حسن شیرازی کلانتر شهر شیراز (متوفی به 755 هجری ) بیش از دیگران متنعم شده بههمین جهت اغلب از او یاد کرده است.
حافظ دائم مشاهده میکرد که چگونه پادشاهان و ملوک یکی بعد از دیگری طلوع کرده و به اوج عزت میرسند و سپس در حضیض ذلت فرو میافتند و مانند قطرههای برف در آفتاب محو و نابود میشوند. پیوسته حوادث فرحانگیز از پس اتفاقات حزنآور روی میداد. سقوط حکومتها و وقوع رزمها همواره در برابر دیده شاعر واقع میشود. لیکن از همهی این وقایع در اشعار او هیچ انعکاسی دیده نمیشود، تنها گاهی اشارتی اتفاقی به پاره حوادث سیاسی زمان مورد توجه دقیق مفسران دیوان او واقع میشود. یا بیتی چند در مدح پادشاهی امیری اتفاقی از نظر خواننده میگذرد. نه ذکری از فتح پادشاهی یا تحسینی از شجاعت امیری و همانقدر که یک تن شاعر عزیزالنفس را در خور است همین اندازه را بر قلم خود روا داشته و از این بیشتر سخنی نگفته است و می توان گفت که همان بیاعتنائی ظاهری حافظ فلسفه او را مرتبتی چنان ارجمند بخشیده است.
حافظ دربارهی دوره حکومت کوتاه ولی طربناک ابواسحاق انجو(اینجو) میگوید:
راستی خاتم فیروزهی بو اسحاقی
خوشدرخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود
ابواسحاق در سال 758 هجری به دست مبارزالدین به قتل رسید. امیر مبارزالدین محمد پسر مظفر که از سال 754 هجری تا سال 759 هجری در فارس حکومت کرد و به کلی با سلف خود ابواسحاق خوشگذران اختلاف عقیده و سلیقه داشت و باید گفت از جنس دیگر بود. وی مردی سخت و قسی و بیرحم و دیکتاتور بود. به محض اینکه شیراز را بگشود در تمام میخانهها را بست و بادهنوشی و میگساری و عشرت را به سختی ممانعت کرد.
حافظ شاعر آزاداندیش و آزاده مرد بلندنظر از این ریاکاری رنجیده خاطر شد و در یکی از غزلهای خود که به این روزهای ضیق و عسرت (اختناق و ریاکاری) اشاره میکند چنین میگوید:
اگرچه باده فرخبخش و باد گلبیز است
ببانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صـراحئی و حریفی گرت به دسـت افتد
بـعیش کـوش کـه ایـام فتـنهانگیز است
در آسـتین مـرقـع پـیالـه پـنهان کـن
کههمچوچشم صراحی زمانه خونریز است
ز رنـگ بـاه بشوئید خـرقههـا در اشـک
کـه موسـم ورع و روزگــار پرهیـز است
و نیز گفته است:
بـود آیـا کـه در میـکدهها بـگشاینـد
گـره از کار فرو بستهی ما بگشایند
اگـر از بـهر دل زاهد خودبین بستند
دل قویدار که از بهر خدا بگشایند
در مـیخانـه ببستـند خـدایـا مـپسند
که در خانهی تزویر و ریــا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ میناب
تا همه مغبچهها زلف تو تا بگشایند
شاه شجاع که بعد از پدرش امیر مبارزالدین به حکومت رسید سختگیریهای جابرانه پدر را به نرمی و ملاطفت بدل کرد و حفظ در این باره می گوید:
قسم به حشمت و جاه و جلال وشاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
ببین که رقص کنان میرود به نالهی چنگ
کـسی کـه اذن نـمیداد استماع سماع
با وجود همهی این اشعار و دیگر ابیات موجود در مدح شاه شجاع، گفتهاند که رابطهی میان حافظ و شاهشجاع چندان نیکو نبوده است.
شاه شجاع در سال 785 هجری یا در سال 786 هجری وفات یافت و به جای وی پسرش سلطان زینالعابدین پادشاه شد. این پادشاه را نیز پسر عمویش شاه منصور در سال 789 هجری دستگیر کرد و معزول و زندانی ساخت. حافظ فتح او را در غزل زیر تهنیت گفته است:
بیا که رایت منصور پــادشاه رسید
نوید فتح و ظفر تا به مهر ماه رسید
سابقه شهرت وسیع حافظ حتی در ایام حیات او بسیار گسترده بوده است چنانکه خود او میگوید:
به شعر حافظ شیراز میکوبند و میرقصند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
و در بیتی دیگر به غزلی که خود سروده اشاره کرده و گفته است:
شکر شکن شوند همه طـوطـیان هند
زیـن قـند پـارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله میرود
حافظ نه تنها با پادشاهان مظفری (آل مظفر) بلکه با بسیاری از دیگر امیران و ملوک معاصر رابطه داشته است. سلطان احمد پسر اویس جلایری پادشاه فاضل و کامل که از سلاله ایلخانیان در بغداد سلطنت میکرد و خود نیز شاعر و موسیقیشناس و نقاش و هنرپیشه بوده مکرر کوشش کرد که حافظ را به دربار خود جلب کند لیکن به دلایلی که خود شاعر گفته است:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم خاک مصلی وآب رکنآباد
موفق نگردید.
دو نفر از پادشاهان هند نیز سعی نمودند که حافظ را به سفر هندوستان و دیدن دربار خو راغب سازند یکی از آنها محمودشاه بهمنی دکنی است که شاهی شعر دوست و شاعر نواز بود، به وساطت یکی از مقربان درگاه خود موسوم به میرفضلالله حافظ را به تختگاه خود دعوت نمود و برای او وجهی که کفاف مصارف سفر را بنماید فرستاد. حافظ قسمت عمده آن مبلغ را قبل از حرکت از شیراز خرج نموده و چون در بین راه خود به خلیج فارس به قصبه لار رسید یکی از دوستان فقیر و تهیدست خود را در آنجا بدید و آنچه برای او باقی مانده بود به او عطا کرد و در آنجا دو تن از بازرگانان ایرانی خواجه محمد کازرونی و خواجه زینالدین همدانی که عازم سفر هندوستان بودند به او تکلیف کردند که با آنها هم سفر شده و در برابر لذت مصاحبت او مخارج مسافرتش را بپردازند. حافظ تقاضای آنها را پذیرفته با آنها تا بندر هرمز رفت و در آنجا در کشتی که منتظر حمل وی به هندوستان بود بنشست. در همان سفر دریا را طوفانی فرا گرفت و شاعر را چنان دهشتی دست داد که فسخ عزیمت نموده به شیراز بازگشت و برای محمودشاه غزلی ساخته به هندوستان فرستاد و این ابیات از آن غزل است:
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نـمیارزد
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جاندر او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمیارزد
بـکـوی میفروشانش به جامـی در نمیگیرنـد
زهی سجادهی تقوی که یک ساغر نمیارزد
بس آسان مینمود اول غم دریا ببوی سود
غلط کردم که یک طوفان بصد گوهر نمیارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
کـه یکـدم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد
چوحافظدرقناعتکوشواز دنیای دون بگذر
که یـکجو منت دو نان به صد من زر نمیارزد
شبلی نعمانی حکایت میکند که پادشاهی دیگر از هندوستان موسم به سلطان غیاثالدین پسر سلطان اسکندر بنگالی که در سال 768 هجری به تخت سلطنت نشست با حافظ ارسال و مرسولی داشت و حافظ غزل زیر را برای او سروده است:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
ویـن بـحث با ثلاثه غسالـه میرود
شـکرشکن شوند همه طوطـیان هند
زین قند پارسی که به بنگالهمیرود
حافظزشوق مجلس سلطان غیاثدین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
سلاطین دیگر “آل مظفر” نیز چون شاه “یحیی”، شاه “محمود” و “زین العابدین” و همچنین “سلطان اویس” و “سلطان احمد ایلکانی” که در تبریز و بغداد حکومت داشته اند، همه در اشعار حافظ یاد شده و شاعر روی هم رفته آنها را ستوده است. اواخر عمر حافظ مصادف با استیلای “ امیر تیمور گورکانی” بر فارس بوده است و اگر ملاقات و دیداری با حافظ داشته، اواخر عمر شاعر بوده است.
اما نکته جالب توجه این است که حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت و آزاداندیشی معنوی خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را که از تفکرات اسلامی او نشعت می گیرد به آنان گوشزد کرده است و به همین جهت نمیتوان وی را جز شاعران مداح به حساب آورد.
مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.
منبع:
پایگاه حیات اندیشه